زنگ زندگی p1
#درخواستی
#چان
#چند_پارتی
سلااااااام مممم
بعد از مدت ها اومدم🥺🐚
دلم براتون خیلی تنگ شده بود 🤧🍀
الان که این پست رو به اشتراک میزارم در حال نوشتن ادامه اش هستم🌱💤
خب خب خب، ببینم چقدر حمایت میشه دیگه 😉✨
بیاید بترکونیم 🍁🍋🟩
60 تا لایک، 50 تا کامنت.
🚫کامنت تکراری رو حساب نمیکنم و اگه نفری دوتا بیشتر کامنت بزارید پاک میکنم، با تشکر🚫
زنگ زندگی
ویو چان =
میدونی زندگی خیلی قشنگه ...همه چی رنگ تازه ای داره ...میدونی ...ولی ..همه چیز بدون اون سیاه و سفید میشه ...همه جا ساکت میشه ..همه چیز بی احساس میشه ..نمیتونم تصورش کنم...واقعا اون مثل یک الهه است برام ...من و اون تقریبا از اول دانشگاه با هم رفیقیم و الان جفتمونم امسال فارق التحصیل میشیم ..ولی ..ولی هیچوقت نتونستم که حس واقعیم رو بهش بگم ..میترسم ترکم کنه ...میترسم همین نزدیکیه کم هم از بین بره ..نمیخوام از دستش بدم ...امروز قرار بود که با بچه هی اکیپ بریم خونش و شب رو اونجا بمونیم ... و اخر هفته رو کلا خوش باشیم ...با اینکه هر روز و هر دقیقه دارم میبینمش ولی بازم وقتی قراره ببینمش ذوق میکنم ..جوری که انگار سال هاست که ندیدم ...لبایی که داره ..منو یاد گیلاس میندازه ...سال هاست تو حسرت چشیدن طعم اون لب های لعنتی ام ..بلاخره میرسم بهش ..اجازه نمیدم کسی بهش نزدیک بشه ...لباسامو پوشیدم و سریع به سمت خونه و جینا رفتم ..بلاخره نزدیک ترین دوستشم و باید اولین نفر میرسیدم...زنگ خونه رو زدم ..جینا در رو باز کرد با خوشحالی وارد خونه شدم و میخواستم جینا رو بغل میکنم که دیدم یه نفر زود تر از من رسیده ...بله ..سانگ وون ...جدیدا خیل دست و پا گیر میشه نکنه میخواد غلطی کنه ...اگه بخواد نزدیک جینا بشه اون روی گرگم بالا میاد..جرش میدم...
جینا = چانی ...چانااااااااااا...خوبی ...اقای کریستوفر بنگ چان
چان = جانم ...
جینا = خوبی ..چرا ماتت برده بود ...
چان = متاسفم ...رفتم تو فکر...
جینا = فکر ..جلو در ..
چان = اوهوم
جینا = خب باشه بیا تو ...
چان = نمیخوای رفیقتو بغل کنی خانوم جینا ...
جینا = اومممممم....خب اره ...
//وقتی چان جینا رو بغل کرد ...لبخند تمسخر امیز سانگ وون برای چند ثانیه تبدیل میشه به نگاه ترسناک و سریع به پایان میرسه//
سانگ وون از جاش بلند میشه و با لبخندش به سمت چان میاد ...
سانگ وون = اوووو به به اقای کریستوفر...خیلی خوشحالم که قراره مدتی رو کنار م بگذرونیم ...
چان = //لبخند زورکی ای میزنه و جواب سانگ وون رو میده// اره صدرصد..از خوشحالی گنج خودم نمیپوستم...
جینا = مسخره میکنی...
چان =نه عزیزم...
سانگ وون و جینا = عزیزم //با حالت تعجب//
چان = نه بابا ...کم شنوا شدین ..
//باز دوباره این بشر گردن گیرش خراب شد🤦♀️😂🤧//
//چند ساعت گذشت و کم کم بچه ها جمع شدن کنار هم ..زیاد نبودن ..چان و سانگ وون و چریونگ و جینا و رزی و..//
جینا = خیلی خب همه اومدن چرا بازی هارو شروع نمیکنیم ...
چان = صبر کن ببینم ..یکی کمه ...
//زنگ در به صدا در میاد...چریونگ در رو باز میکنه و ...//
چان = مونبین ...//سریع میره سمتش و بغلش میکنه // ایول پسر جان خیلی خالی بود ...
چریونگ = یعنی جینا عاشقتم..چیدمانت عالیه ...
جینا = خودم میدونم ...
//بچه ها دور میز جمع میشن ..میز پر از خوراکی ها و نوشیدنی های مختلفه ...بازی هارو شروع کردن ..گیم زدنه ..انواع بازی ها ودر اخر ...جرئت و حقیقت.... دور یه میز گرد نشستن و شروع کردن به بازی کردن ...دور ها چرخید و چرخید افتاد به جینا و سانگ وون ..سانگ وون نیشخند ریزی زد...//
سانگ وون = خب پرنسس ....جرئت یا حقیقت...
جینا = جرئت..
همه = اووووووووو
//چان وقتی دید سانگ وون داره از موقعیتش سو استفاده میکنه جوش اورد...هی سعی میکرد خودشو کنترل کنه تا اینکه کلمه ی پرنسس رو از دهن سانگ وون شنید ...مونبین که متوجه عصبانیت چان شده بود...دم گوشش گفت اروم باش ...همه چیز داشت خوب پیش میرفت تا اینکه سانگ وون یه جرئت به جینا گفت..//
سانگ وون = خب پرنسس..ما بعد از بازی قراره شام بخوریم درسته...
جینا = خب ...
سانگ وون = در تمام طول شام روی پاهام باید بشینی تا با هم غذا بخوریم ...
مونبین = هی این..کارت قسنگ نیست ...//جینا جلوی مونبین رو میگیره//
ادامه دارد...
#چان
#چند_پارتی
سلااااااام مممم
بعد از مدت ها اومدم🥺🐚
دلم براتون خیلی تنگ شده بود 🤧🍀
الان که این پست رو به اشتراک میزارم در حال نوشتن ادامه اش هستم🌱💤
خب خب خب، ببینم چقدر حمایت میشه دیگه 😉✨
بیاید بترکونیم 🍁🍋🟩
60 تا لایک، 50 تا کامنت.
🚫کامنت تکراری رو حساب نمیکنم و اگه نفری دوتا بیشتر کامنت بزارید پاک میکنم، با تشکر🚫
زنگ زندگی
ویو چان =
میدونی زندگی خیلی قشنگه ...همه چی رنگ تازه ای داره ...میدونی ...ولی ..همه چیز بدون اون سیاه و سفید میشه ...همه جا ساکت میشه ..همه چیز بی احساس میشه ..نمیتونم تصورش کنم...واقعا اون مثل یک الهه است برام ...من و اون تقریبا از اول دانشگاه با هم رفیقیم و الان جفتمونم امسال فارق التحصیل میشیم ..ولی ..ولی هیچوقت نتونستم که حس واقعیم رو بهش بگم ..میترسم ترکم کنه ...میترسم همین نزدیکیه کم هم از بین بره ..نمیخوام از دستش بدم ...امروز قرار بود که با بچه هی اکیپ بریم خونش و شب رو اونجا بمونیم ... و اخر هفته رو کلا خوش باشیم ...با اینکه هر روز و هر دقیقه دارم میبینمش ولی بازم وقتی قراره ببینمش ذوق میکنم ..جوری که انگار سال هاست که ندیدم ...لبایی که داره ..منو یاد گیلاس میندازه ...سال هاست تو حسرت چشیدن طعم اون لب های لعنتی ام ..بلاخره میرسم بهش ..اجازه نمیدم کسی بهش نزدیک بشه ...لباسامو پوشیدم و سریع به سمت خونه و جینا رفتم ..بلاخره نزدیک ترین دوستشم و باید اولین نفر میرسیدم...زنگ خونه رو زدم ..جینا در رو باز کرد با خوشحالی وارد خونه شدم و میخواستم جینا رو بغل میکنم که دیدم یه نفر زود تر از من رسیده ...بله ..سانگ وون ...جدیدا خیل دست و پا گیر میشه نکنه میخواد غلطی کنه ...اگه بخواد نزدیک جینا بشه اون روی گرگم بالا میاد..جرش میدم...
جینا = چانی ...چانااااااااااا...خوبی ...اقای کریستوفر بنگ چان
چان = جانم ...
جینا = خوبی ..چرا ماتت برده بود ...
چان = متاسفم ...رفتم تو فکر...
جینا = فکر ..جلو در ..
چان = اوهوم
جینا = خب باشه بیا تو ...
چان = نمیخوای رفیقتو بغل کنی خانوم جینا ...
جینا = اومممممم....خب اره ...
//وقتی چان جینا رو بغل کرد ...لبخند تمسخر امیز سانگ وون برای چند ثانیه تبدیل میشه به نگاه ترسناک و سریع به پایان میرسه//
سانگ وون از جاش بلند میشه و با لبخندش به سمت چان میاد ...
سانگ وون = اوووو به به اقای کریستوفر...خیلی خوشحالم که قراره مدتی رو کنار م بگذرونیم ...
چان = //لبخند زورکی ای میزنه و جواب سانگ وون رو میده// اره صدرصد..از خوشحالی گنج خودم نمیپوستم...
جینا = مسخره میکنی...
چان =نه عزیزم...
سانگ وون و جینا = عزیزم //با حالت تعجب//
چان = نه بابا ...کم شنوا شدین ..
//باز دوباره این بشر گردن گیرش خراب شد🤦♀️😂🤧//
//چند ساعت گذشت و کم کم بچه ها جمع شدن کنار هم ..زیاد نبودن ..چان و سانگ وون و چریونگ و جینا و رزی و..//
جینا = خیلی خب همه اومدن چرا بازی هارو شروع نمیکنیم ...
چان = صبر کن ببینم ..یکی کمه ...
//زنگ در به صدا در میاد...چریونگ در رو باز میکنه و ...//
چان = مونبین ...//سریع میره سمتش و بغلش میکنه // ایول پسر جان خیلی خالی بود ...
چریونگ = یعنی جینا عاشقتم..چیدمانت عالیه ...
جینا = خودم میدونم ...
//بچه ها دور میز جمع میشن ..میز پر از خوراکی ها و نوشیدنی های مختلفه ...بازی هارو شروع کردن ..گیم زدنه ..انواع بازی ها ودر اخر ...جرئت و حقیقت.... دور یه میز گرد نشستن و شروع کردن به بازی کردن ...دور ها چرخید و چرخید افتاد به جینا و سانگ وون ..سانگ وون نیشخند ریزی زد...//
سانگ وون = خب پرنسس ....جرئت یا حقیقت...
جینا = جرئت..
همه = اووووووووو
//چان وقتی دید سانگ وون داره از موقعیتش سو استفاده میکنه جوش اورد...هی سعی میکرد خودشو کنترل کنه تا اینکه کلمه ی پرنسس رو از دهن سانگ وون شنید ...مونبین که متوجه عصبانیت چان شده بود...دم گوشش گفت اروم باش ...همه چیز داشت خوب پیش میرفت تا اینکه سانگ وون یه جرئت به جینا گفت..//
سانگ وون = خب پرنسس..ما بعد از بازی قراره شام بخوریم درسته...
جینا = خب ...
سانگ وون = در تمام طول شام روی پاهام باید بشینی تا با هم غذا بخوریم ...
مونبین = هی این..کارت قسنگ نیست ...//جینا جلوی مونبین رو میگیره//
ادامه دارد...
- ۳۱.۸k
- ۰۲ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط